تپش سایه ی دوست



یا قادر.

 

حالا من یک معلم شده ام، بهترین شغل برای یک زن البته بعد ازخانه داری،.

خیلی دوست دارم که ازهمه لحاظ معلم خوبی باشم و این نیازمند سعی وتلاش و مطالعه فراوان میباشد، تا الگوی خوبی برای بچه ها باشم. ان شاالله

 

پ.ن:از خدای خوبم و پیامبر مهربانی ها میخواهم که در این راه کمکم کنند همینطور که تا به این روز نیز من و تنها نگذاشتند.


سلام

 حالا محمدهادی همه چیز میگوید، مامان بابا همه دایی خاله باباجون مامان جون و خلاصه هرکلمه ای را که بخواهی میگوید، الحمدلله

 

اولین جمله ای که به قوانبن ادبیات فارسی درست گفت: مامان عمو زد  یا مامان فلانی زد  یا بابافلانی زد. !!!

 

ان شاالله همه بچه ها صحیح وسالم باشن وسایه پدر ومادر بالای سرشون باشه ان شاالله.

 

پ.ن: پسرخاله ام را درست درسن دوسالگی اش،شب تولدش ازدست دادیم،.خیلی اتفاقی ویهویی.بخاطر یه حواس پرتیخیلی باید مواظب باشیم

پ.ن2: برای ارامش دل خالم وشوهرش دعا بفرمایید


یا خالق. 


امروز روزیه که خدا مقرر کرد من زمینی شوم، روزیست که خداوند متعال از روح خود‌ش در من دمید مبارک با‌شد این روز برای من. 

به قول امروزی ها  "تولد-م- مبارک»

روز تولدم پر از حس های متناقضم. خوشحالی، ناراحتی، هیجان.از این من ناراضی نیستم که اگر باشم ناشکریست ولی راضی هم نیستم. باید همچنان سعی و تلا‌ش کرد ان شاالله. 

پ. ن۱: علیرضا میگوید :" من این جشن تولد گرفتن و خوشحالی وازاین مباحث قبول ندارم، اتفاقا ادم باید ناراحت باشه، یکسال ازعمرش گذشته؛ چه کرده، آیا مهیاشده، ایا توشه ای برداشته؟ ! !!

پ. ن۲: مانیز به جشن تولدنگرفتن برایمان معتقدمیشویم(بخوانید میسازیم) .

پ. ن۳:من و پسرم پاییزی هستیم، او پنج روز اول پاییز و من ۵روز اخر پاییز. 

پ. ن۴:تولد همه ِِی ۲۵ آذری ها مبارک. 





حالا محمدهادی نماز میخواند، باتمام جزییات ،تکبیرة الاحرام، رکوع، سجده وحتی قنوت. با روش خودش .ومن هربار گویی جان تازه میگیرم

او میخواند و من میـ مـــیرم

اومیخواند و من اوج میگیرم

اومیخواند و من زنده میشوم


قشنگترین صحنهِ ی زندگــــی اَم را وقتی دیدم که قامت محمدهادی اولـــــــــــین بار به نماز ایستاد و من هزار هزار بار خدارو شکرمی کنم.



پ.ن: بعضی چیزها یاد دادنی نیست، علم ودانش نیست.بعضی چیزها نـــــــور است فقط .


بسم حق


از آخرین مطلبی که نوشته ام حدود سه سال میگذرد، آن بچه کوثری ، دو سال پیش شد همسر علی رضا ویک سال بعد آن شد مامان محمدهادی.


و حالا من هستم و همسر هست و پسر یکساله ای که چراغ خانه ی ماست.


خواستم دوباره بنویسم، این بار متفاوت، خیلی خیلی متفاوت، قصور از من نیست/ زندگی و فراز ونشیب های آن تو را متفاوت خواهد کرد.


باشد که " الی احسن الحال " بمانیم.


بسم الله.


دل داده ایم به این شبـــــ

چیز زیــادی نمی خواهیــم، خدایـــا!

فقط امــــامـــِ مان را

فقــط .

ما خیـــلی ســـال است یتیم هستیم، خیلـــــی!



پ.ن:  "یا من ارجوه لکل خیر"

بقیـت الله خیر لکم ان کنتم مومنین.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها